:: دیــدم! پــدر را دیـــدم!

ترس از گرگ ها بود،
تاریکی و درد
گرسنگی و تشنگی،
سرما نیز.
اماوقتی ازخواب پرید و دامن عمه راگرفت، گفت که خواب پدر رادیده است...
«دیدم! پدر را دیدم!»
ام کلثوم(س) آرامش می کرد:
«بخواب فرزند...»

ناگهان چیزی پرسید،
که از ابتدای راه
بغض سنگینی بود در دلهای داغ دیده کاروان.
آهسته پرسید:
«اصلا پدر کجاست؟»

اشک،
راه خود را بازکرد و وقتی دخترک سر بلندکرد
جز گونه های خیس و
گیسوان پریشان و
سینه های سرخ
ندید...
«پدر را باید ببینم! امشب! الان!»
زمزمه اش فریادشد و وقتی دید زینب(س) هم از حال پدر باخبرش نمی کند،
شیون کرد!
ناگهان خرابه پر از صدای فریادهای کودکانه او شد،
بهانه هایش،
اشک هایش...

ناجوانمردی،
سر بابایش را در سینی گذاشت و آورد...
کودک درمیان گریه، خندید!
سر را به سینه چسباند و گریست و روضه آغاز کرد...
او می گفت،
سر می شنید،
کاروان می گریست.
«از بام شتر تا زمین راه زیادی بود... افتادم!
از درد گوشواره...، نگو!
از چکمه های سیاه هم...
عمه سپر تازیانه هایم شد، اگر بدانی چه کشید از درد و غم...
دست علی(ع) را نگفته ام... زنجیرهای آویخته را
مرا زدند! گناه من چه بود؟
راستی دخترکان هم، سپید موی می شوند؟...»

ساعتی بعد،
خرابه،
که تا چندی پیش
پر از فریاد بود،
چون گور کودک،
ساکت شد...

:: در آغــوش پـــدر ...

در بعضى روایات آمده : حضرت سکینه(ع) در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (که به احتمال قوى همان رقیه(ع) باشد) گفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته شود. امام حسین(ع) باشنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه(ع) صدا زد :بابا! مانعت نمیشوم. صبرکن تا ترا ببینم. امام حسین او را در آغوش گرفت و لبهاى خشکیده اش را بوسید. در اینهنگام آن نازدانه ندا در داد که :"العطش العطش، فان الظما قدا احرقنى"، بابا بسیار تشنه ام، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است. امام حسین به او فرمود: کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم. آنگاه امام حسین برخاست تا بسوى میدان رود، بازهم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت : یا ابه این تمضى عنا؟ باباجان کجامیروى؟ چرا ازمابریده اى؟ امام(ع) یکبار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد....

:: میلاد باسعادت شکافنده علوم امام محمدباقر مبارک باد

ابوبصير ازشاگردان برجسته امام باقر(ع) بود. او از بينايى محروم بود و از اينجهت‏شديدا رنج میبرد. روزى به حضور امام شتافته و از آنحضرت پرسيد: آيا شما وارث پيامبر هستيد؟
امام: بلى.
آيا رسول خدا وارث تمام پيامبران و وارث علوم و دانشهاى آنان بود؟
امام: بلى.
شما میتوانيد مرده را زنده كنيد و كورمادرزاد رامعالجه نماييد و ازآنچه كه مردم درخانه‏هايشان میخورند، خبردهيد؟
امام: بلى. ما همه اينها را به اذن خداوند انجام میدهيم.
او میگويد: در اينهنگام امام باقر فرمود: اى ابابصير! نزديك بيا. من نزديك حضرت رفتم. آنحضرت با دست مبارك خود روى چشمان مرامسح نمود. در اينحال من خورشيد و آسمان و زمين و خانه‏ها و هرچه در شهر بود همه را ديدم.
آنگاه به من فرمود: آيا میخواهى كه اينچنين باشى و در روز قيامت‏حساب تو مانند بقيه مردم باشد و خداوندهرچه را اراده فرمود، همان شود يا میخواهى بحال اول برگردى و بدون حساب به بهشت‏بروى؟! ابوبصير گفت: میخواهم بحال اول برگردم.
پيشواى پنجم بار ديگر دست‏بر چشمان ابوبصير كشيد و چشمان او بحال اول برگشت...
السلام علیک یا وارث انبیاء الله و رحمة الله و برکاته

:: ولادت پیامبـر رافت و مهربـانی مبـارک بـاد

حضرت مریم(س) فضایل و نیکویی های بسیاری داشته اند که قرآن کریم در آیات گوناگون به گوشه هایی از آن، اشاره میکند:

1.سخن گفتن با فرشتگان
چون مریم بانویی پاک و برگزیده از سوی خداوند بود، فرشتگان بر او نازل میشدند و میگفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر همه زنان جهان، برتری داده است.
این سخن، از بلندی مقام مریم، حکایت میکند. خداوند در جای دیگر میفرماید: فرشتگان گفتند: ای مریم! همانا خداوند، تو را به کلمه ای ازخود بشارت میدهد که نامش، مسیح عیسی بن مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان است.
سخن گفتن بافرشتگان رادر اصطلاح «محدثه بودن»میگویند. پس حضرت مریم نیز «محدثه»بوده است.

به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید...
ادامه نوشته

:: دوستي مؤمنان

شخصي از امام صادق (ع) پرسيد: من نزد شما چه اندازه قدر و منزلت دارم، در قلب شما چقدر جا دارم؟
امام فرمود: «آن مقدار كه من در قلب شما جا دارم!»

ما همين حرف را در مورد امام عصر (عج) مي‌توانيم بيان كنيم كه امام زمان (عج) چقدر ما را مي‌خواهد، چقدر از ما راضي است؟ ما بايد دل خودمان را شاهد بگيريم كه آيا ما درباره امام زمان (عج) بي‌قرار هستيم؟ به ملاقاتش عشق مي‌ورزيم؟ در مسير آن حضرت هستيم يا خير؟

:: ادامه مطلب ::

ادامه نوشته

:: بـدل بجـای اصـل ، تعصـب بجـای تفکـــر ...

آورده اند که حرم سرای عریض و طویل"ناصرالدّین شاه" هر روز شاهد دعوا و رقابتهای پنهان و آشکار بود، روزی کنیز یکی از بانوان حرم، مرتکب خلافی میشود و از آنرو که میدانست بانو عصبانی خواهد شد و تنبیهش میکند، تا قبل آنکه خبر به او رسد خود را به"ری" رسانده و در"عبدالعظیم" بست مینشیند، خبر بست نشینی کنیزک که به شاه میرسد از بانوی حرم میخواهد، گناه کنیز را ببخشد؛ البته این بست نشینی و خروج کنیز ازحرم، شاه را به فکر میبرد که چاره ای کند تا اهل حرم بهنگام حوادثی اینچنین پا به خارج حرم نگذارند و درهمان اندرونی، مکان بست نشینی برایشان فراهم باشد!
فکر بکری به ذهن شاه رسید، بانوئی گیس سپید از اهل حرم را دستورداد تا به دروغ این خبر منتشر کند که خواب نما شده و به اوخبر داده اند که درپای چنارکهنسال"گشن شاخ" درداخل محوطه اندرونی امامزاده ای به نام"عباسعلی" مدفون است.
این خبر که در حرم پیچید،همه خوشحال از اینکه امامزاده ای در اندرون دارند از شاه خواستند که دور چنار را نرده کشد و علم و کُتل آویز کند. شاه دستور داد اطراف چنار نرده کشیدند و اینگونه شد که آنجا را "چنار عباسعلی" نام گذاشتند، هرکه حاجتی داشت و مبتلا به گرفتاری میشد رو به امامزاده نورسیده می آورد و دخیل میبست.
زن های شوهر مرده، کنیزکان کتک خورده، یتیمان دردکشیده، مقروضان گرفتارشده، راه ماندگان دست خالی مانده،عاشقان بوصال نرسیده،خلاصه هرمصیبت کشیده ای رو بسوی چنار عباسعلی آورد و کم کم پاتوق هرچه بدبخت و بیچاره و درمانده ای شد!
"ناصرالدین شاه" هرچنداین حیله به خرج داد تا گرفتاران اهل حرم برای بست نشینی ناچاربه خروج ازحرم نشوند اما بمرور این امامزاده صاحب شجره نامه و زیارتنامه وبرو وبیائی شدتادرپناه این قداست ساختگی ، آنچه که مردم از ظلم و بیعدالتی شاه سراغ داشتند را فراموش کنند.
علمها و کتلهای برافراشته و پارچه های تکه تکه شده و گره خورده بر شاخه های چنار قداست یافته و دیگهای آش و پلو نذری در پای چنار و دعاها و وردهای ساخته شده نیز کم کم مردم را مشغول به آنجا کرد، طوریکه پناه جستن به "عبدالعظیم حسنی" و قداست راستین او میرفت که جای خود را به"چنار امامزاده" ای ساختگی در داخل حرم شاه بدهد!...
وه!!... که چه حیله ای است و چه میکند و چه قدرتی دارد، این"آئین گرائی مذهبی" آنجاکه بدل سازند برای دورساختن از "اصل" تا مردم مشغول باشند و مجالی برای فکر نیابند. قداستهای ساختگی و بدلی، اینگونه اند که هم از اصل و نسخه واقعی دور میکنند و هم به مانند "ابزار" وسیله ای برای سوء استفاده تا در فرصتی مناسب در پناه سینه های چاک شده و فریادهای به آسمان رسیده و تعصبهای به جوش آمده، هر چه حقیقت و راستی است به قربانگاه رود! البته که در این بین قشری گری و سطحی نگری و ساده لوحی برخی متدینان نیز بهترین کمک برای سیاه اندیشانی است که درصدد سوءاستفاده اند.