:: نقـش تاریخیـــه احمقـــها در هدایـــت بشریـــت
گوینداسکندرقبل ازحمله به ایران درمانده ومستأصل بود.ازخود میپرسید که چگونه بایدبرمردمی که ازمردم من بیشترمیفهمندحکومت کنم؟
یکی ازمشاوران میگوید: کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور ده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند.
ظاهراً یکی دیگر از مشاوران پاسخ میدهد: « نیازی به چنین کاری نیست. از
میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ
بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار.
بیسوادها و نفهمها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت.
فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و
سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری
خواهند کرد...»
تذکر 1 : این روایت به اشکال دیگری نیز در تاریخ ذکر شده ولی مفهوم و موضوع و نتیجه گیریه همه آنها و همچنین عملکرد اسکندرخان در همه آنها به یک شکل است که این مساله صحت و سقم این روایت تاریخی را تایید میکند.
تذکر 2 : عکس تزیینی است...





