حسرت...
فقط یه روز دیگه مونده.... کوله بارمونو بستیم؟ یا نه مثل هر سال فقط از حسرت پرش کردیم؟... خیلی زودتراز اون چیزی که فکرشو میکردیم تموم شد مگه نه؟چه تغئیری کردیم ؟از این به بعد می خواد چی بشه خدای من؟قدرمو دیگه بهت نشون دادم دیگه فهمیدی چی کارم. یا از اون بنده هات شدم که فردا به ملائکت نشونم میدی و میگی نگاش کنین هیچ وقت تنهاش نمیذارم چون اون وفاداریشو بهم ثابت کرده اون به خاطر من خودشو به آب و آتیش زده ......یا....!!!!می ترسم ...نه نمی تونم فکرشو بکنم من تو رو جور دیگه ای شناختم اطمینان دارم که منو جزء اونا قرار نمیدی " خدایا یاری کن مرا بر گریه کردن بر حال خودم.." توی این حال امید یاری تنها از بارگاه تو داریم و شکوه گاه ما درگاه توست توئی که همیشه پشتگرمی مائی.
"دعای ابوحمزه ثمالی: و چرا من گریه نکنم ؟و حال آن که نمی دانم بازگشتم به کجا می شود و می بینم که نفسم حیله گری می کند و روزگار مرا می فریبد و بال های مرگ بالای سرم در حرکت است .پس چرا گریه نکنم؟گریه می کنم برای بیرون آمدن جانم .گریه می کنم برای تاریکی قبرم .گریه می کنم برای تنگی شکاف گورم .گریه می کنم برای بازجویی نکیر و منکر .گریه می کنم برای خروج از قبر در حالی که عریان و خوارم و در حالی که بار سنگین گناهانم را بر پشت دارم...."