اولین پرنده های کوچیک خوشبختی...
از حس زيبای باهم بودن
از آرامش دلها در سختی اين روزگار
از نوازش روح در طلوع صبحگاه
و من و تو باهم برای رسيدن به طلوعی زيبا همراه ميشويم
برای ساختن روزهای دوست داشتنی باوجود تمامی سختيها...
...دیشب برای هممون شب به یاد موندنی بود شب قشنگی که هیچ کدوممون باور نمیکردیم این آقا دامادی که باعروس خانومش داره از پله ها میادبالا همون سروش و زهرای خودمونن...همه چیز برامون مثل یه خواب بود...تاوقتیکه واقعا سروشو تو لباس دامادی ندیدم باورم نمیشد چقدر بزرگ شده...فقط میخواستم بشینم و دو تاشونو کنارهم تماشاکنم. چقدر شبیه همدیگن...!! چه زود لحظه های عمرمون داره میگذره...این دوتا پرنده های کوچیک ریزه میزمون اولین بچه های مامان مهربون کلبه یاس مابودن که توی خونه عشقمون دلای قشنگشون باهم پرکشید...باهم یکی شد و زیرسایه ولایت مولاشون عهد آسمونی باهم بستن تا اینکه باهم دست تو دست صاحب عصر و زمانشون بذارن...این عهد جاودانه ای که توی حریم امن آقا و سید کریم و مهربونمون بسته شد عهدی که امضاکننده و شاهدش ولی نعمتمون آقا علی بن موسی الرضا(ع) رئوفترین رئوفی که میشناسیم بوده... این پیوند زیبا دلای هممونو لرزوند...چقدر تو این لحظه های زیبا مادرمون فاطمه زهرا(س) خوشحاله! پسرشو سید سروششو داماد کرده...چقدر سروش خوشحاله که باهربار صدا کردن اسم شریک و همراه زندگیش کسی رو صدا میزنه که همه چیزشو از اون داره...