روایت شده...
روایت شده تا مهمان به خانه ابراهیم(ع) نمی آمد، او در خانه غذا نمیخورد، وقتی فرارسید که یک شبانه روز مهمان بر او وارد نشد، او از خانه بیرون آمد و در صحرا بجستجوی مهمان پرداخت، پیرمردی را دید، جویای حال او شد، وقتی خوب به جستجو پرداخت فهمید آن پیرمرد، بت پرست است.
ابراهیم(ع) گفت: " افسوس، اگر تو مسلمان بودی، مهمان من میشدی و از غذای من میخوردی."
پیرمرد از کنار ابراهیم(ع) گذشت.
در اینهنگام جبرئیل بر ابراهیم(ع) نازل شد و گفت: " خداوند سلام میرساند و میفرماید این پیرمرد هفتاد سال مشرک و بت پرست بود و ما رزق او را قطع نکردیم، اینک چاشت یکروز او را به تو حواله نمودیم، ولی تو بخاطر بت پرستی او، به او غذا ندادی."
ابراهیم(ع) از کرده خود پشیمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوی آن پیرمرد پرداخت، تا که او را پیداکرد و به خانه خود دعوت نمود، پیرمرد گفت: "چرا بار اول مرا ردکردی و اینک مرا پذیرفتی؟" ابراهیم(ع) پیام و هشدار خداوند را به او خبر داد. پیرمرد در فکر فرورفت و سپس گفت: "نافرمانی از چنین خداوند بزرگواری، دور از مروت و جوانمردی است."
آنگاه به آیین ابراهیم علیه السلام گرویده شد و آنرا پذیرفت.