مـاه خدا؟! مــاه من؟! مــاه تو؟!
رمضان... رمضان آمدی؟!!! دیروز...عصر جمعه...هزران نفر با چشمان مسلح و مجهز آمده بودند...آماده! بدنبال تو میگشتند...بدنبال گوشه چشمی از هلال روی تو... هرچندکم نور... هرچند کوچک... ساعتها در انتظارت ماندند...تا آمدی!
اما...
اما...
کسی سراغ قرص کامل پر نور ماه من نگرفت....!!!!!!
کسی برای دیدنش آماده نبود.....
اصلا کسی برای دیدنش نیامده بود!
تو آمدی...دیشب...جمعه...اما ماه من...
ماه همیشه تابناک من رخ نشان نداد....باز این ابرهای وجود من.....واااااای بر من که هنور مانعم...وای بر من که هنوز منم....
خوش آمدی رمضان اما ای کاش...
خوشا بحال آنانکه ماه من نظر بر آنها کرد...خوشا بحالشان!
یعنی میشه پدر؟!! میشه تو این ماه یک سحر...فقط یک سحر با نظر توبیداربشم؟! میشه یکبار... فقط یکبار همسفره من بشی؟! نان و نمکی!...نان و نمکی که من همیشه سر سفره توخورده ام و نمکدان شکستم..نمکدان نه که دل تو شکستم!!!!
باز آمده ام...منم!...سیاه رو تر از همیشه...بیچاره تر از همیشه...تا چاره من باشی! دریاب این منِ همیشه من مانده را...
این ماه مرا از من برهان
خسته ام از من و م افعالم..این مانع همیشه سیاه....!
بگذار فقط و فقط تو باشم...
تو
ای ماه همیشه تابناک
اما...
اما...
کسی سراغ قرص کامل پر نور ماه من نگرفت....!!!!!!
کسی برای دیدنش آماده نبود.....
اصلا کسی برای دیدنش نیامده بود!
تو آمدی...دیشب...جمعه...اما ماه من...
ماه همیشه تابناک من رخ نشان نداد....باز این ابرهای وجود من.....واااااای بر من که هنور مانعم...وای بر من که هنوز منم....
خوش آمدی رمضان اما ای کاش...
خوشا بحال آنانکه ماه من نظر بر آنها کرد...خوشا بحالشان!
یعنی میشه پدر؟!! میشه تو این ماه یک سحر...فقط یک سحر با نظر توبیداربشم؟! میشه یکبار... فقط یکبار همسفره من بشی؟! نان و نمکی!...نان و نمکی که من همیشه سر سفره توخورده ام و نمکدان شکستم..نمکدان نه که دل تو شکستم!!!!
باز آمده ام...منم!...سیاه رو تر از همیشه...بیچاره تر از همیشه...تا چاره من باشی! دریاب این منِ همیشه من مانده را...
این ماه مرا از من برهان
خسته ام از من و م افعالم..این مانع همیشه سیاه....!
بگذار فقط و فقط تو باشم...
تو
ای ماه همیشه تابناک
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۸/۰۵/۳۱ ساعت 14:42 توسط زهــرا الـسادات فانیــان
|