سلام حضرت محبوب
اشتباه از من بود... تمام روز منتظرت بودم و وقتی خوابم برد پیدایت شد. تمام هفته چشم به راهت نشستم.ماهها نگاه به ساعت کردم اما درست همان موقعی که در فکرت نبودم آمدی...!
با همه اینها من ندیدمت اما در و دیوار.گلدانها.پرده ها.همه می گویند اینجا بودی.. آنها دروغ نمیگویند من اشتباه می کنم...
محبوب من! می شود روزها را با فراموشی شب کرد... می شود شبها را در حوالی هوایت به صبح رساند... می شود سالها انتظار را با نیم نگاهی به پایان برد... ترا نجستن از عمر رفته را چگونه حل کنم؟؟؟!!!
محبوب من! روزها عمر من است که می رود.نه تو اینگونه می خواهی نه من... پس نگاهی کنی کافی است
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۸/۰۸/۲۲ ساعت 0:6 توسط مهرنوش سادات قرشی
|